مردی از جنس عشق
تنها بودم و در پی پیدا کردن یک دوست، یک هم صحبت ، یک آشنا؛ چند روز ی بود که از زادگاهم بادرود دور شده بودم و حسابی دلم گرفته بود. از قدیمی ها و بزرگترها می پرسیدم آیا از همشهریان ما کسی در این محل حضور دارد یا نه؟؟ چند نفری اسم بادرود را هم نشنیده بودند چند نفری هم می گفتند پیشترها کسانی بوده اند و بالاخره یکی دو نفر هم وجود یک بادرودی در این غربت را تایید کردند. با گرفتن نام و نشان از آنان به جستجوی این گوهر پرارزش رفتم. به نزدیکی محل کارش که رسیدم متوجه شدم آدم بسیار بافرهنگ ، محترم و قابل ستایشی است چون همگان با احترام از او یاد می کردند و نامش را موقر و متین بر زبان جاری می کردند. پله های طولانی محل کارش را یکی پس از دیگری پیمودم و شوق دیدن یک همشهری و آشنا قدم های مرا بلندتر و تندتر کرده بود. به اتاقی رسیدم که نام زیبای او بر روی یک تابلو به دو زبان انگلیسی و فارسی حک شده بود. کم کم ترس وجودم را فراگرفت که نکند او هم مثل خیلی از همشهریان دیگر که با دو روز زندگی در تهران یا شهری دیگر گذشته و پیشینه خود را فراموش می کنند بنده را تحویل نگیرد و خدای ناکرده سکه روی آب شوم! با توکل بر خدا کمی خودم را جمع و جور کردم و دق الباب کردم. با شنیدن صدای «بفرمایید» با لحنی مهربان و صمیمی دلم آرام گرفت و وارد اتاق شدم. اولین چیزی که درون اتاق توجه مرا جلب کرد تابلو بزرگی از آستان مقدس امامزاده اقاعلی عباس بود که روبروی میز کار او نصب شده بود. در چند قدمی تابلو تقویم دیواری که شورای شهر بادرود برای عید تهیه کرده بودند بر دیوار آویزان بود و چندین تابلو و نوشته و شعر و غیره که اثبات می کرد بنده با یک انسان بافرهنگ، هنردوست و عاشق خانه و کاشانه روبرو شده ام. با سلام و احوالپرسی خودم را معرفی کردم و بر روی صندلی نشستم. به جز بنده دختری کتاب به دست در اتاق حضور داشت و لذا بنده خودم را برای یک مکالمه با زبان فارسی آماده می کردم ولی در کمال تعجب دیدم بعد از اینکه ایشان متوجه شدند من بادرودی هستم با لحن بسیار دلنشین و صمیمی با زبان بادرودی شروع به صحبت کردن نمودند و تا سرحد امکان بنده را تحویل گرفتند. دختر که متحیر از نوع گفتگوی ما ساکت شده بود با رخصت از ایشان اتاق را ترک کرد و این مرد بزرگ آن چنان با سادگی و صمیمت با بنده برخورد کرد که اولاً بنده احساس می کردم که چندین سال است که همدیگر را می شناسیم و رفیق صمیمی هستیم و در ثانی به خودم بالیدم که بادرود چنین مردانی دارد که در همه حال به شهر و زادگاه خویش افتخار می کنند. نیم ساعتی با هم گپ زدیم و از هر دری سخن گفتیم. رفتار بی ریای او مرا مجذوب خود کرده بود و هر لحظه از بودن با او بیشتر لذت می بردم . در پایان صحبتمان نشانی منزلش در تهران را داد و این نکته را هم گفت که آخر هفته ها می توانم در بادرود میهمان خانه زیبای او شوم. بنده با حیرت از این همه سادگی و مهربانی و بی غل و غشی یک مرد بزرگ و محترم کم کم خودم را برای مراسم خداحافظی آماده کردم و ایشان با بلند شدن از جای خود تا نزدیک پله های خروجی بنده را همراهی کردند و چندین بار از من تشکر و خداحافظی کردند و من در این حال نگاه کنجکاوانه اطرافیان را می دیدم که با بلندشدن از جای خود به این دوست جدید ما احترام می گذاشتند.
در اولین آخرهفته پیش رو تصمیم گرفتم به خانه تاریخی اش در بادرود بروم. دیگر از این که او مرد بزرگی است و احتمال دارد با کم توجهی او روبرو شوم هراسی نداشتم . وقتی به خانه زیبای او وارد شدم با کسانی مواجه شدم که هرچه بیشتر از سادگی و بی ریا بودن این مرد بزرگ خوشم آمد. وقتی در حیاط خانه اش در کنار دیگر دوستان و همشهریان نشستم همسر او را دیدم که چایی به دست به استقبال بنده آمده است. اول کمی خجالت کشیدم و خودم را جمع و جور کردم ولی با برخورد صمیمی این زن بزرگوار در جمع این خانواده بافرهنگ احساس راحتی کردم. هرچه بیشتر در جمع این خانواده بودم بیشتر از آنان خوشم می آمد و بیشتر به خودم افتخار می کردم چرا که وجود این زن و مرد نه تنها برای شهر بادرود بلکه برای میهن عزیزمان قابل ستایش و باعث افتخارند. بعدها در روزنامه ای نام زیبای ایشان را دیدم که در یک کنفرانس علمی با حضور برترین دانشمندان دنیا در ژاپن موفق به کسب افتخار برای میهن اسلامیمان شده بود و چندین مقاله و کار پژوهشی دیگر که ایشان را در بین برترین دانشمندان دنیا قرار داده بود و همیشه به خودم می گفتم ما که به خاطر فوت یک انسانی چندین پرده و پلاکارد نصب می کنیم و او را گرامی می داریم آیا شایسته نیست حداقل با نصب یک پرده یا برگزاری یک مراسم تجلیل از ایشان قدردان این همه افتخار آفرینی این بادرودی محترم باشیم؟؟ تا شاید جوانان پراستعداد شهرمان با الگو قرار دادن این مرد موفق و کسب اعتماد به نفس در این نکته که یک بادرودی هم می تواند به چنین جایگاهی نایل شود شاهد رشد چنین افرادموفقی در شهر بادرود باشیم؟؟
آری دکتر محمد رهگشای بادی با قلبی بزرگ و سینه ای پرمحبت که در همه جا و همه حال به بادرودی بودن خود افتخار می کند و با صدای بلند با لهجه دلنشین بادرودی سخن می گوید و با وجود چندین سال زندگی در فرانسه و کشورهای مختلف اروپایی برخلاف برخی دیگران زادگاه و وطن خویش را فراموش نکرده است و از هیچ کوششی برای اعتلا و و معرفی فرهنگ اصیل بادرودی دریغ نمی کند.
ما بادرودی ها باید قدردان اینگونه انسان هایی بزرگ و پرمحبت باشیم!!!